شب ششم محرم 1393 ـ 1436 ، پنجشنبه 1393/08/08 ، آیت الله سید علی محمد دستغیب
بسم الله الرحمن الرحیم
«يَا مَنْ أذَاقَ أحِبَّاءَهُ حَلاَوَةَ الْمُوَانَسَةِ فَقَامُوا بَيْنَ يَدَيْهِ مُتَمَلِّقِينَ وَ يَا مَنْ ألْبَسَ أوْلِيَاءَهُ مَلاَبِسَ هَيْبَتِهِ فَقَامُوا بَيْنَ يَدَيْهِ مُسْتَغْفِرِينَ»
«اى آن كه شيرينى انسش را به دوستانش چشاند تا تنها در حضور او به تملق ايستادند. اى آن كه اولياء و خاصانش را به لباس هيبت و جلال بياراست تا در حضورش عذر خواه آمدند و آمرزش طلبيدند!»
در قرآن درباره محبّت خداوند آيات متعددى آمده كه پيش از اين به بعضى از آنها اشاره كرديم.
ملا احمد نراقى، فرزند ملامحمّد، يكى از اساتيد شيخ مرتضى انصارى و صاحب كتاب معراج السعاده، يكى از مهمترين كتابهاى اخلاقى شيعه است. ايشان در صفحات پايانى معراج السعاده، مطالب مفيدى به همراه رواياتى چند درباره حبّ پروردگار و انس با او آورده است.
اینجانب به لطف پروردگار اين توفيق را داشتم كه خدمت آيت الله انصارى، حضرت آيت الله العظمى نجابت و شهيد آيت الله دستغيب برسم و با ايشان مأنوس باشم. به ياد دارم كه آيت الله العظمى نجابت در جلسه ای از بنده پرسيدند : ديشب آيت الله دستغيب چه گفتند؟ گفتم: اين آيه را تذكّر مىدادند :
(وَ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ )
«و از هر چيزى جفت (نر و ماده) آفريديم، شايد متذكر شويد!»
ايشان پرسيد: تذكّر به چه چيزى منظور است؟ بعد خود فرمود : «لَعَلَّكُم تَذَكَّرُونَ بِوَحدَانِيَّتِه» يعنى شما را زوجين خلق كرد تا متوجّه وحدانيت خداى تعالى شويد.
در هر موجودى، وقتى خصوصيات نر و ماده را بررسى مىكنيد، مىبينيد هر دو متمم يكديگرند و از يك كارخانه آمدهاند.
در سوره روم مىفرمايد :
(وَ مِنْ آياتِهِ أنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أنْفُسِكُمْ أزْواجآ لِتَسْكُنُوا اِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً اِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ )
«و از نشانههاى او اين است كه از خودتان براى شما همسرانى بيافريد تا در كنار او آرامش يابيد و ميان شما مهربانى و رحمت قرار داد. در اين كار نشانههايى است براى مردمى كه مىانديشند.»
زن براى مرد مايهى سكون و آرامش دنيا و آخرت است؛ هنگامى كه مرد، خسته از سر كار به خانه مىآيد و ساعتى كنار همسرش مىنشيند، اگر زن، مؤمن باشد و بناى محبّت و سازش داشته باشد و بخواهد زندگى مادّى و معنوى خوبى براى همسرش فراهم كند، بىشك همصحبتى با او خستگىهاى مرد را رفع مىكند؛ لذا در ميان مردم معروف است كه اگر زن، خوب باشد، مىتواند نيروى مرد را ده برابر كند و اگر بد باشد، قواى او را تحليل مىبرد و انگيزه و شوق كار كردن را از او مىگيرد.
دوستى و محبّتى كه ميان زن و شوهر برقرار مىشود، يك چيز مادّى و صرفآ شهوى نيست؛ اين از خصوصيات محبّت پروردگار و يك علاقه خاص است كه خداوند ميان آن دو قرار داده، توحيد پروردگار است؛ يعنى وجود زن و وجود مرد، به يك جا بر مىگردد و نقايصى كه هر كدام دارند، به وسيلهى هم برطرف مىشود و اين رحمت پروردگار است كه شامل هر دوى آنها شده.
انسى كه ميان زن و مرد هست، يك جهت حيوانى دارد و يك جهت رحمانى. بعضى زنها فكرشان كمى پايين است، ولى اگر مرد متوجّه خدا باشد، ناخودآگاه او را با خود همراه مىكند و هر دو، يكى مىشوند. همصحبتى با هم و تولد فرزندانى كه از جان آنهاست، همه رحمت پروردگار است.
در جلسات حضرت آيت الله العظمى نجابت افراد متعددى از جاهاى مختلف مىآمدند؛ يكى معلم بود، از مدرسه مىآمد؛ يكى كاسب بود، از بازار مىآمد؛ برخى دوستان مثل حاج عباس و حاج محمّد رضا گل آرايش از مسجد جمعه مىآمدند؛ بنده و مرحوم سيد هاشم و سيد مهدى دستغيب، از حوزه مىآمديم.
هر كسى مىآمد، خيالاتى هم با خود مىآورد. وقتى وارد مىشديم، سلام مىكرديم؛ مىنشستيم و تا مدّتى چيزى گفته نمی شد. گاه نيم ساعت و گاهى تا يك ساعت، سكوت مطلق در مجلس حكمفرما بود. خود آيت الله العظمى نجابت كاملا در ياد خدا غرق بود؛ سالها شاگردى آيت الله قاضى و آيت الله انصارى باعث شده بود خداوند ايشان را به طور كامل از خيال بيرون آورد. آنها كه از راه مىرسيدند و مىنشستند، براى كنترل خيالاتشان با خود مجاهده مىكردند؛ درست مثل كسى كه مجاهده مىكند تا در نماز حواسش جمع باشد و حتّى قبل از نماز سعى مىكند خود را از خيالات بيرون آورد، ولى در آن جلسات، قدرت معنوى آيت الله العظمى نجابت هم كمك مىكرد و تذكرات بىكلام ايشان، حاضران را از خيال خالى مىكرد.
پس از مدّتى كه سكوت ظاهرى و باطنى مجلس را پر مىكرد و سر و صداهاى خيالات از بين مىرفت و همه راحت مىشدند، مرحوم آقا يك آيهى قرآن يا يك روايت يا يك شعر حافظ پيش مىكشيد و معناى آن را از حاضران مىپرسيد. همه غرق تفكّر مىشدند و از آن خيالات بيشتر و بيشتر فاصله مىگرفتند. هر كس چيزى به ذهنش مىرسيد. گاهى يك ساعت مىگذشت و اصلا متوجّه نمىشديم چگونه گذشت، بلكه فرح عجيبى به همه دست مىداد.
اين فرح به خاطر رفتن خيالات و خالى شدن از همّ و غمّ دنيا بود؛ به وضعى مىرسيديم كه اگر دنيا را آب مىبرد، ما را خواب مىبرد. وقتى مشغوليات ذهنى از بين مىرفت و صحبت از خدا و معرفت پروردگار به ميان مىآمد، حال فرحى ايجاد مىشد كه يك «انس خدايى» بود؛ تا هر كس چقدر بتواند آن حال را نگه دارد!
تا وقتى كه همه دور هم بودند و مجلس ادامه داشت، همه مأنوس بودند، امّا وقتى بيرون مىآمدند؛ بعد از چند دقيقه يا چند ساعت؛ در معاشرتهاى بين راه و در خانه، بتدريج اين حال انس از بين مىرفت و دوباره خيالات اول باز مىگشت. قرار گرفتن و ماندن اين حال، بسته به طلب خود شخص بود و قدرت نگهدارى خويش، در معاشرت با ديگران.
«يَا مَنْ أَذَاقَ أَحِبَّاءَهُ حَلاَوَةَ الْمُوَانَسَةِ» انس در آن مجالس را خداوند به ما مىچشاند، لكن از جانب ولى بزرگ خود، حضرت آيت الله العظمى نجابت. ايشان يك وسيله در اين راه بود؛ مانند ساير اولياى خدا.
آنچه دوستان ايشان را دور ايشان جمع مىكرد، فقط محبّت خدا بود. آن بزرگوار، نه پولى داشت و نه مقام و موقعيتى. زندگىاش را با نماز و روزه استيجارى مىگذراند. در يك اتاق كوچك با اهل و عيال زندگى مىكرد. گاهى بنده براى كمك به ايشان مقدارى از نماز و روزههايشان را بجا مىآوردم. در حوزه قوام، درِ حجره را مىبست و ساعتها مشغول خواندن نماز استيجارى مىشد؛ آن هم با چه توجّه و چه سجدهها و گريههايى!
اسم و رسمى هم نداشت. برعكس، هر كس به ايشان نزديك مىشد، برچسب درويش و صوفى مىخورد و يك جور ديگر نگاهش مىكردند و دورش خط قرمز مىكشيدند. به مراتب بدتر از وضعى كه امروز دوستان ما دارند كه گاه آنها را اهل فتنه مىخوانند.
صحبتها و تفاسير شهيد آيت الله دستغيب حالى به ما مىداد كه كمى ملتفت مىشديم دنيا همه چيز نيست و جاى ديگرى هم وجود دارد. به تدريج مىخواستيم بفهميم كه جاى ديگرى هم هست و كسى در اينجا ماندنى نيست.
رحمت خدا به آقاى گلبن! در اين ده سال آخر عمر، در اين مسير قرار گرفت كه عالم برزخ و قيامت را بفهمد؛ همان جا كه فقط انسان است و خداى يكتا.
در اينجا بايد با او مأنوس شد تا در آنجا اين انس ادامه يابد. خيالات اين دنيا همه پوچ و بيهوده است؛ هر خيالى غير از خدا، بايد از بين برود. ما در آن زمان مىخواستيم اين گونه شويم. مرحوم آقاى گلبن به تدريج خيالات را بريد؛ بيمارى هم عنايتى از جانب خدا بود كه ده سال به آن گرفتار شد و موجب شد بيشتر از خيالات بريده شود. اين بيمارى، سختى ظاهرى داشت، ولى لطف پروردگار بود و ايشان را از تعلقات بيهودهاى كه همه گرفتار آنند، جدا كرد. لذا انسى با پروردگارش داشت كه انگار هيچ كدام از اين دردها اهميتى ندارد. همان ابتداى بيمارى، روزى به عيادتش رفتم، پرسيدم: چگونهاى؟ گفت: هيچ باكم نيست و كاملا مأنوسم. گفتم: چه مىكنى؟ گفت : كتابهاى آيت الله العظمى نجابت را مىخوانم و روحيهام چنان است كه گويى هيچ مرضى ندارم.
همين روحيه او را نگه داشت. هر كس سرطان خون داشت، مرد، ولى او مدّتها ماند تا آن كه شب چهارم محرم در مجلس روضهى امام حسين عليه السلام حالى پيدا كرد و رفت.
چند ماه پيش از اين به او گفتم: مبادا در اين سختىها، تقاضاى مرگ كنى و بگويى خدايا نجاتم بده! امّا ديد كه ديگر ماندن در اين جهان فايدهاى ندارد. او بار خود را به اندازه خود بسته بود و مىتوانست در عالم ديگر راه خود را ادامه دهد. اين را مىگويند انس با خدا.
كسى كه شيرينى انس خدا را مىچشد، ديگر كارى ندارد به اين كه ديگران تعريفش كنند يا تكذيبش؛ خوبىاش را بگويند يا بدىاش را. ديوانه و سفيه نيست، امّا لذّت انسى با خداى خود دارد كه از همهى خلق فارغ است و از بدگويىهايشان مىخندد. نه آن كه بدى و خوبى را نفهمد، بلكه چيز خوبترى دارد. از همين جهت بود كه آيت الله قاضى، طبق آنچه از ايشان نقل شده، مىفرمود: گاهى كه مصيبتهاى بسيار بر سرم مىآيد، به نماز مىايستم و همهى ناراحتىهايم از بين مىرود. يا مىفرمود: آيا در بهشت هم نماز هست؟ آيت الله العظمى نجابت مىفرمود: اين را آن اوايل مىگفتند و در اواخر عمر وضع ديگرى داشتند.
نماز لذّت و انس مؤمن است بارها گفتهام كه به نماز خود اهميّت بدهيد؛ يعنى چند دقيقهاى پيش از نماز با خداى خود خلوت كنيد؛ با او نجوا كنيد و از او بخواهيد نمازى با حضور قلب و حواس جمع بخوانيد. در روايت است وقتى مؤمن در نماز حواسش پرت مىشود، ندا از سوى خداى تعالى بلند مىشود كه آيا به بهتر از من رو كردهاى و با او انس گرفتهاى؟
البتّه نماز را در هر حال بايد خواند و همين نماز بىحضور قلب، عذاب بىنمازى را از انسان برمىدارد و اميد است خدا قبول كند. نبايد كسى، مخصوصآ در اين ايام، از رحمت پروردگار نااميد باشد. نااميدى بدترين گناه و كفر است؛
(قالَ وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ اِلّا الضّالُّونَ )«بگو: و جز گمراهان چه كسى از رحمت پروردگارش نااميد مىشود؟»
بىشك امام حسين عليه السلام در عالم برزخ و قيامت به يارى همهى ما مىآيد و نجاتمان مىدهد. سخن چيز ديگرى است؛ صحبت از انس است. كلام بلند امام حسين عليه السلام در اين دعاى خاص عرفه را توضيح مىدهيم.
در طول اين شبها و روزهاى محرم، گاه حال دلشكستگى به شما دست مىدهد و بعد از آن احساس شادى و فرح مىكنيد. اين انس با حسين بن على عليهماالسلام است. سينهزنى، زنجيرزنى و هر كار ديگرى براى امام حسين عليه السلام انجام دهيد، خوب است، ولى اين اشك و انس، عنايت ديگرى از ناحيهى پروردگار است. هر كس طالب اين انس باشد، خود آن حضرت نصيبش مىكند.
فَقَامُوا بَيْنَ يَدَيْهِ مُتَمَلِّقِينَ؛ تملّق پروردگار يعنى فرازهاى دعاى كميل؛
«يَا اِلَهِي وَ سَيِّدِي وَ رَبِّي أتُرَاكَ مُعَذِّبِي بِنَارِكَ بَعْدَ تَوْحِيدِكَ وَ بَعْدَ مَا انْطَوَى عَلَيْهِ قَلْبِي مِنْ مَعْرِفَتِكَ وَ لَهِجَ بِهِ لِسَانِي مِنْ ذِكْرِكَ وَ اعْتَقَدَهُ ضَمِيرِي مِنْ حُبِّكَ وَ بَعْدَ صِدْقِ اعْتِرَافِي وَ دُعَائِي خَاضِعاً لِرُبُوبِيَّتِكَ هَيْهَاتَ أنْتَ أكْرَمُ مِنْ أنْ تُضَيِّعَ مَنْ رَبَّيْتَهُ أوْ تُبْعِدَ مَنْ أدْنَيْتَهُ»
«اى خداى من! اى سيد و مولاى من! آيا باور كنم كه مرا در آتش مىسوزانى با وجود آنكه به توحيد تو گرويدم و دلم به نور معرفتت روشن گرديد و زبانم به ذكرت گويا شد و در باطنم عقد محبّتت استوار گرديد و بعد از آنكه از روى صدق و خضوع و مسكنت به مقام ربوبيتت اعتراف كردم؟ هرگز! تو كريمتر از آنى كه از نظر بياندازى كسى را كه پرورش دادهاى، يا دور كنى كسى را كه نزد خود كشيدهاى.»
در دعاى ابوحمزه ثمالى، حضرت زين العابدين عليه السلام در جملات زيبايى به تملّق پروردگار پرداخته، دست گدايى به سوى او دراز كرده است.
چرا اميرالمؤمنين هر شب هزار ركعت نماز مىخواند؟ اين براى مولا اصلا كار سخت و غيرممكنى نيست. مرحوم آقاى گل آرايش بعضى روزها ده ساعت نماز استيجارى مىخواند. اين انس با پروردگار است كه مولا را به اين كار وامىدارد.
يَا مَنْ ألْبَسَ أوْلِيَاءَهُ مَلاَبِسَ هَيْبَتِهِ فَقَامُوا بَيْنَ يَدَيْهِ مُسْتَغْفِرِينَ؛ عروة بن زبير مىگويد: در مسجد رسول خدا صلّى اللهعليه وآله نشسته بوديم و اعمال اهل بدر و بيعت رضوان را ياد مىكرديم. ابودَرداء گفت: آيا شما را خبر دهم به كسى كه مالش از ديگران كمتر و رغبت و سعيش در عبادت از همه سختتر است؟ گفتند: كيست؟
گفت: على بن ابيطالب عليه السلام و همه از دشمنى كه با او داشتند، روگرداندند!
ابودرداء گفت: اى قوم! آنچه من ديدهام مىگويم. ديدم آن حضرت در نخلستان بنىنجّار از دوستان كناره گرفته، پنهان شده است و صدايى شنيدم كه با نغمهى حزين مىگفت :
«الاهى! چه بسيار از گناهان تباه كننده كه كيفرش را به نعمت از من برداشتى و چه بسيار جنايتى كه رسوايى آن را به كرمت از من دور كردى. اگر در عصبانيت عمرم طى شد و در نامهى عملم گناهم بزرگ شد، من به جز آمرزشت آرزويى ندارم و غير از خشنودىات اميدى ندارم».
من به دنبال صدا آمدم و متوجّه شدم كه على عليه السلام است. پس از آن چند ركعت نماز گذارد و سپس دوباره به گريه و دعا و انابه مشغول شد.
بعد از آنكه دعا نمود، صدايش قطع شد. من جلو رفتم، ديدم مانند چوب خشك افتاده است. هر چه كردم حركت نكرد. ترسيدم و به فاطمه سلام الله عليها جريان را گفتم. ايشان گفتند: نترس كه اين غشوهاى است كه از ترس خدا او را مىگيرد. سپس آمدم بالاى سر او تا به هوش آمد و مرا ديد كه گريه مىكنم. فرمود: چرا گريه مىكنى؟ گفتم از آنچه شما با خودتان مىكنيد، گريه مىكنم!
فرمود: اى ابودرداء چه حالى خواهى داشت در روز قيامت كه مرا ببينى كه به سوى حساب مىخوانند و گناهكاران به عذاب يقين كنند و ملائكهى درشتخو مرا بگيرند و دوستان مرا واگذارند و اهل دنيا به من رحم كنند و در پيش كسى مىباشم كه هيچ چيز بر او پنهان نيست....
ابودرداء مىگويد: به خدا قسم اين حالت را براى هيچ كس از اصحاب رسول خدا نديدم.
اين، هم حال خود حضرت بود و هم تعليم به ديگران. ايشان در برابر پروردگار، خود را چيزى نمىديد. درست است كه بايد خود را به عنوان حجت خدا معرفى كند، ولى در پيشگاه خداوند، به تعبير امام سجاد عليه السلام، خود را ذرّه و كوچكتر از ذرّه مىديد. عظمت پروردگار چنان است كه نيازى به هيچ كس، حتّى پيامبر و ائمه اطهار ندارد، لكن اين راهى است براى طالبين پروردگار و البتّه براى همه كس ممكن نيست.
شهداى كربلا به معناى واقعى عاشق بودند. عقبة بن سمعان مىگويد: آخر شب، حسين عليه السلام دستور داد براى حركت آب بگيريم. سپس دستور داد حركت كنيم و ما نيز حركت كرديم.
وقتى از قصر بين مقاتل گذشتيم پس از ساعتى راه رفتن، حسين عليه السلام چرت زد و يك باره نيمه خواب پريد، در حالى كه مىگفت: «انّا لله و انّا اليه راجعون» و «الحمد للّه ربّ العالمين» دو يا سه بار اين سخن را تكرار كرد.
در اين هنگام پسرش على بن حسين عليه السلام سوار بر اسب، نزد او آمد و گفت: «انّا لله و انّا اليه راجعون» و «الحمد للّه ربّ العالمين»، اى پدر، فدايت شوم چرا خدا را حمد كردى و آيه استرجاع خواندى؟
فرمود: اى پسرم! در خواب، اسب سوارى جلويم ظاهر شد و گفت : اين قوم شبانگاه در حركتند در حالى كه مرگ به استقبالشان مىآيد، فهميدم كه اين خبر مرگمان است كه به ما گوشزد شده است!
على بن حسين عليهماالسلام گفت: پدر، الهى بد نبينى! آيا ما بر حق نيستيم؟ حسين عليه السلام فرمود: بله، قسم به كسى كه بازگشت بندگان به سوى اوست، ما بر حق هستيم.
على بن حسين گفت: اى پدر در اين صورت باكى نداريم كه بر حق بميريم! امام فرمود: خدا به شما پاداش خير بدهد، بهترين پاداشى كه به فرزندى درباره پدرش داده مىشود.
براى آنان مرگ، انس بود. حضرت ابا عبدالله عليه السلام در خطبهاى به ياران خود فرمود: دنيا زندان مؤمن است و بهشت كافر. به زودى از اين زندان به سوى بهشت خواهيد رفت (جنة اللقاء) كيست كه از رها شدن از زندان شاد نباشد؟
به همين جهت همگى فرحناك بودند. شب عاشورا برير به عبدالرحمان گفت: خود را براى ملاقات حور العين آماده كنيم! عبد الرحمان گفت: اى برير در اكنون چه جاى شوخى كردن است؟ برير گفت: قوم من شاهدند كه من هرگز در طول عمر خود حرف لغو بر زبان نياوردهام، ولى اكنون شوق و شادى ديگرى دارم.
اينها چنين افرادى بودند كه شايستهى چنان مقامى شدند؛ يعنى يك عمر از حرف لغو پرهيز كرده بود.
عابس بن ابى شبيب وقتى ديد دشمن جرأت جنگ رودررو را ندارد و از دور به او سنگ مىزند، زره و كلاه خود را درآورد و سر و تن خود را عريان، زير باران سنگ گرفت و با اشتياق مرگ را در آغوش كشيد. اين انس با خداى تعالى است.
آنان بعد از عمرى عبادت، محبّت و جهاد، شايستگى شهادت در ركاب حسين بن على عليهماالسلام را از سوى خداوند دريافت كردند، به طورى كه امام حسين عليه السلام فرمود: من اصحابى بهتر از ياران خود و خويشاوندانى بهتر از خويشان خود نمىشناسم.
اينها همه واقعيات است، ولى ما بيچارهها گرفتار دنيا و آب و نان آن شدهايم. ياران حسين عليه السلام چنان شدند كه امام زمان مقابلشان مىايستد و مىفرمايد: پدر و مادرم فداى شما.
حضرت صاحب الزمان مىفرمايد: «اى حسين! اگر اشك چشمم در ماتم تو تمام شود، برايت خون گريه مىكنم».
تمام ائمه اطهار جلسات روضه و عزادارى برپا مىكردند و به اين كار دعوت مىنمودند.